دختر زیبای شبنم

ساخت وبلاگ
وبلاگم خراب شده ..

تو رو خدا ببینید قالبشو  ..

هر کاری کردم درست نشد ...

کلا اینحوریه  ..

کلا همیشه همینجوریه  ....

ای بابا ..

مهم نیست ..

شاید وبلاگ رو حذف کنم .. دوباره درستش کنم ...

اما نمیخوام ...

این وبلاگم و دوست داشتم ...

اگه کسی راهی میدونه .. 

ممنون میشم کمک کنه وبلاگمو درست کنم ....

+ نوشته شده در  جمعه ششم اسفند ۱۳۹۵ساعت 0:6  توسط ارغوان..  | 
دختر زیبای شبنم...
ما را در سایت دختر زیبای شبنم دنبال می کنید

برچسب : وبلاگم, نویسنده : 9arghavanbanoof بازدید : 2 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 16:07

اینکارم کردم ..

قالبشم عوض کردم ..

نه یک بار ها ..

چند بار عوض کردم ..

ولی بازم همینه ...

در هر صورت ...

متشکر از راه حلتون .. یک نفر ....

+ نوشته شده در  جمعه ششم اسفند ۱۳۹۵ساعت 16:25  توسط ارغوان..  | 
دختر زیبای شبنم...
ما را در سایت دختر زیبای شبنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9arghavanbanoof بازدید : 5 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 16:07

وبلاگم خراب شد ...

با کمال ناراحتی و تاسف ..

دوباره وبلاگ درست کردم ..

اینم آدرسش ...

www.donyayearghavan.blogfa.com

دوستان از این به بعد 

در وبلاگی که آدرسش رو گذاشتم در خدمتتون هستم ...

+ نوشته شده در  جمعه ششم اسفند ۱۳۹۵ساعت 17:14  توسط ارغوان..  | 
دختر زیبای شبنم...
ما را در سایت دختر زیبای شبنم دنبال می کنید

برچسب : اطلاعیه, نویسنده : 9arghavanbanoof بازدید : 3 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 16:07

گوهر خانم همسایمون؛زن خوبی بود...   از صبح تا دم دمای غروب   میشست لب حوض با ماهیا حرف میزد...!   یه بار که رفته بودم پیشش،   داشتم فکر میکردم  یعنی چی میتونه تو فکرش باشه که  اینقد حواسش به این ماهیاس و باهاشون حرف میزنه...  انگار صدام و شنید،  گفت "مادر ،ماهیا از صبح تا شب،از شب تا صبح  هی میخوان حرف بزنن، هی میخوان یه چیزی بگن، اما هیچ کس صداشونو نمیشنوه...  من میشینم اینجا باهاشون حرف میزنم  که فکر کنن من میفهمم حرفاشونو...  مهم نیست که نه اونا حرفای من و میفهمن،  نه من حرفای اونارو،  ولی خلاصه که...از هیچی بهتره.."  بلند شد و همینطوری که داشت می رفت تو اتاق، شنیدم که گفت:  "خیلی سخته...  که یه عمر حرف بزنی و کسی نشنوه  کسی گوش نکنه  کسی نفهمه...  خیلی سخته مادر... خیلی ..."    دختر زیبای شبنم...ادامه مطلب
ما را در سایت دختر زیبای شبنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9arghavanbanoof بازدید : 6 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 10:08

مثلا همين شما آقاي دكتر ،  فرم ناخن هاي شما شبيه به فرم ناخن هاي او بود ،  همين طرح پيرهن چهار خانه ي شما ،  دقيقا مثل همان طرحي ست كه گوشه ي كيفش نوار دوزي شده بود ..  حتي خودكار دست شما ،  جنس خودكاري ست كه هميشه استفاده ميكرد و  رنگ چاي شما پررنگ است ،  اما خب هميشه سر اينكه من پررنگ ميخوردم و او كمرنگ بحث داشتيم ...  _روي مبل لم ميدهم _  هي آقاي دكتر حتي عاشق همين مبل هاي بي ريخت مطب شما بود ...  حالا شما داريد به من ميگيد كه با فكر كردن به نقاط منفي ش فراموشش كنم ؟!   چطور ممكنه ؟!  كدام نقطه ي منفي ...  +ساعت رو خودتون خريديد يا بهتون هديه دادن ؟   دكتر _ خريدم .   +لابد دوسش داريد ؟!   دكتر_بله !   حالا اگه زمين و زمان هم به شما بگن كه  آقاي دكتر اين ساعت بي ريخت است ،  زشت است و باتري اش فلان و فلان است تو منصرف ميشي ؟  معلومه كه نه ،  چون شما انتخابش كردي ،  تو دوسش داري ،  حتي اگه مزخرف ترين ساعت دنيا باشه يعني تو ... ،  هوووووف ... دكتر_چي شد ؟  +اون هم ساعتشو دست راست مي بست...   دختر زیبای شبنم...ادامه مطلب
ما را در سایت دختر زیبای شبنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9arghavanbanoof بازدید : 8 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 10:08

انتخابم را کرده بودم و هیچ چیز نمی توانست جلویم را بگیرد !   هیچ چیز برایم جالب نبود و  هیچ کس اهمیتی برایم نداشت .. یک بار دیگر خم شدم و پایین را نگاه کردم !  ۲۰ طبقه پریدن را مرور کردم ... بله شدنی بود!    گفتم کاش قبل از خودکشی کمی دراز بکشم و به آسمان نگاه کنم ..   از بچگی عاشق آسمان بودم ..  ستاره های لعنتیش دیوانه ام می کرد ... نسیم خنکی به صورتم می زد ...  آخ که چه لذت بخش بود ... کمی آن طرف تر را دیدم ... شهر، انگار جان تازه ای گرفته بود ،  تمامِ چراغ های شهر برایم چشمک میزد!   بلند شدم تا کار را یک سره کنم ..  لباسم تماماً خاکی شده بود !  وای که چقدر گلاره ناراحت می شد و چقدر دوستش داشتم...  احساس کردم هنوز خیلی چیز ها برای زنده ماندن هست !  از آن بالا، پایین را نگاه کردم..  خودکشی؟؟؟ یک ناشدنی محال ...   دختر زیبای شبنم...ادامه مطلب
ما را در سایت دختر زیبای شبنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9arghavanbanoof بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 10:08

شده دلت بخواد رو سراميكاي يخِ خونه پا برهنه راه بري ،   با تلق تولوقِ ظرفاي توي كابينت درد و دل كني   يا حتي وسط آشپزخونه روي زمين   دراز بكشي ؟!  شايد تو نفهمي    وسط روز درست وقتي كه اون عقربه هاي   روي دو و دوازده زُل زدن توي چشمات ،   دردِ روحت قلمبه از چشمات بزنه بيرون يعني چي ...  آدم وسط اين همه شلوغي و بدو بدو   درد و غصه هاشو كه فراموش نمي كنه   فقط وسط اين شلوغياي لعنتي  نه مي شه كفشاتو در بياري و پابرهنه راه بري ،  نه مي توني وسط آشپزخونه دراز بكشي !   دلتنگي و بي قراري دو بعد از ظهر   خيلي مزخرف تر از حملات هورموني و احساسي  دو نصفه شبه !   لااقل اون وقتِ شب پتو رو مي كشي رو سرت و   مي ميري ...   مي توني بري توي تراس و  نگاه کنی  تو صورت اين شهرِ بي معرفت !  اما تو اون وقتِ ظهر   تو چشمِ كي مي توني زل بزني و التماس كني  شَرِش و كم كنه ؟   شايد حرفاي منو تو نفهمي  ولي تلق تولوقِ ظرفاي توي كابينت  ميفهمن من چي ميگم ...  دختر زیبای شبنم...ادامه مطلب
ما را در سایت دختر زیبای شبنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9arghavanbanoof بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 10:08

چون صاعقه در کوره ی بی صبری ام امروز  ...

از صبح که برخاسته ام  ... 

ابری ام امروز ....

دختر زیبای شبنم...
ما را در سایت دختر زیبای شبنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9arghavanbanoof بازدید : 7 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 10:08

مثل من نباشید  من نمیتونم دردامو فریاد بزنم  من فقط نوشتن رو بلدم  فقط مینویسم...  از زندگی از گذشته از آینده   حتی مثل الان از حال...  من هیچوقت نتونستم دردا و غصه هام رو جمع کنم و  تو یه موقعیت مناسب، مثلا موقعی که با ماشینم وارد تونل میشم  سرمو از شیشه بیارم بیرون   بعد عین یه بمب منفجر بشم   انقدر جیغ بزنم تا گلوم بترکه!  من نمیتونم وقتی میرم کوه جرات اینو   به خودم بدم که چشمام رو ببندم و داد بزنم بگم   "خدایا خستتتتم" بعد طاقت اینو داشته باشم که  اکوی صدای خودم رو با حرفی که زدم،   چندبار پشت سر هم بشنوم....  من حتی بچه هم که بودم  ناراحت یا عصبانی که میشدم جیغ و داد نمیکردم،   یه دفتر برمیداشتم روش تا میتونستم و جا داشت   با خودکار خط خطی میکردم!  من نمیتونم حرف بزنم  شدم مثل یه آدم لالی که هرچی بهش میگن  فقط گوش دادن رو بلده با سرتکون دادن!  آره من نمیتونم حرف بزنم!  نمیتونم حرفای دلم رو با صدای بلند  فریاد بزنم!  شما که تو دستتون قلم نیست  شما که میتونید داد بزنید  تا حرفاتون رو همه بفهمن و بشنون  شما مثل من نباشید!  حرف بزنید...  دختر زیبای شبنم...ادامه مطلب
ما را در سایت دختر زیبای شبنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9arghavanbanoof بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 10:08

«بخشید.. ببخشید!»  به پشت سر برگشتم  «این دستکش از جیب شما افتاده؟ برای شماست؟»  «بله، بله. ممنونم از شما»  «خواهش می‌کنم»  هنوز یک قدم هم دور نشده بودم که باز صدا زد و برگشتم  «من شما را جایی ندیدم؟»  شانه‌هایم را بالا انداختم و گفتم:  «متاسفانه من حافظه‌ی خوبی ندارم. ببخشید اگر نمی‌توانم کمکتان کنم».   «شما همیشه به اینجا می‌آیید».  «گاهی وقتها برای پیاده‌روی بله».   «تا حالا اینجا کسی شبیه خودتان را ندیده‌اید؟»  سرم را تکان دادم و گفتم : «متاسفم».  حرفی نزد،  گویی امید در چشمانش رنگ باخته باشد،  سرش را پایین انداخت.  آرام برگشتم و به راهم ادامه دادم.  می‌توانستم نگاه سنگینش را روی خودم حس کنم.  آنقدر که باعث شده بود نتوانم راحت قدم بردارم،  انگار نگاهش روی پاهایم سنگینی می‌کرد.  باد سردی می‌آمد،  دستکش‌ها را دستم کردم.  چندبار خواستم برگردم و ببینم هنوز آنجا ایستاده است یا نه،  اما دلش را نداشتم.  آرام آرام دور شدم،  چشم‌هایش از ذهنم بیرون نمی‌رفت.  انگار حرفی برای گفتن داشتند.   «آدمهای نگران، چشم‌های غمگینی دارند که بعد از مرگ هم منتظر می‌مانند».   دختر زیبای شبنم...ادامه مطلب
ما را در سایت دختر زیبای شبنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9arghavanbanoof بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 10:08